منطق ماشین دودی
* يکی از دوستان تعبيري بسيار لطيف داشت که اسمش را گذاشته بود “منطق ماشين دودي”. می گفتيم منطق ماشين دودی چيست ؟ می گفت: من يک درسی را از قديم آموخته ام و جامعه را روی منطق ماشين دودی می شناسم . وقتی بچه بودم ، منزلمان در حضرت عبدالعظيم بود و آن وقت ها قطار راه آهن به صورت امروز نبود و فقط همين قطار تهران – شاه عبدالعظيم بود. من می ديدم که وقتی قطار در ايستگاه ايستاده بود، بچه ها دورش جمع می شوند و آن را تماشا می کنند و به زبان حال می گويند: ببين چه موجود عجيبي است !! معلوم بود يک احترام و عظمتی برای آن قائل هستند. تا قطار ايستاده بود، با يک نظر تعظيم و تکريم و احترام و اعجاب به او نگاه می کردند تا کم کم ساعت حرکت قطار می رسيد و قطار راه می افتاد. همين که راه می افتاد، بچه ها سنگ برمی داشتند و قطار را مورد حمله قرار می دادند. من تعجب می کردم که اگر به اين قطار بايد سنگ زد ، چرا وقتی که ايستاده يک ريگ کوچک هم به آن نمی زنند و اگر بايد برايش اعجاب قائل بود، اعجاب بيشتر در وقتی است که حرکت می کند.
اين معما برايم بود تا وقتی که بزرگ شدم و ...


در سرزمین من