از جمله بهترين لحظههاي زندگي من، وقتي هست كه مشغول به تماشاي يك فيلم ميشينم با ماهان. استايل خاص خودمون رو براي انتخاب فيلم و نحوهي تماشاي اون داريم. و خيلي از اينكار لذت ميبريم. در تمام لحظاتي كه مشغول به انتخاب فيلم و بعد تماشا كردنش هستم، هيچ چيزي خاطرم رو مغشوش نميكنه و ذهنم از تمام دغدغههاي زندگي روزمره رها ميشه، حس خيلي خوبي دارم اون موقع، شايد به خاطر همين حس خوب، هفتهاي سه تا فيلم ميبينم. البته دلايل ديگهاي هم داره كه سر فرصت مينويسم دربارهاش. اما چي شد كه دارم اين پست رو مينويسم، اعلام برندههاي جوايز اسكار، و برنده شدن زني كه من خيلي دوسش دارم و هميشه بازيهاش رو ستايش ميكنم، ناتالي پورتمن كه الان باردار هم هست و خيلي راحت با شكم برآمدهاش اومد و جايزهي اسكارش رو به خاطر بازي در فيلم زيباي "Black swan" گرفت و منم واسش ذوق ميكردم. از همون فيلم "leon" كه خيلي كوچولو بود، دوسش داشتم و بازي معركهاش رو توي اون فيلم هيچ وقت نميشه فراموش كرد در كنار جان لنون دوست داشتني، تقريبا بيشتر فيلمهاي پورتمن رو ديدم. بعد از اون فيلم، بازيهايش توي فيلمهاي V for Vendetta" و "Goya's Ghosts" بسيار تاثيرگذار و تحسين برانگيز هستند، و هر كسي اين فيلمها رو نديده، شديداً توصيه ميكنم به ديدنشون!!

نقطهي عطف اين فيلم براي من البته در اين هست كه هنرپيشهاي رو كه خيلي دوست دارم، براي يكي از دلنشينترين آهنگهاي زندگيم، يعني "درياچهي قوي چايكوفسكي"، باله برقصه.. خب براي من اين تصادف زيبا خيلي خيلي جالب بود، و بيشتر از همه شايد از ديدن اين فيلم لذت بردم.
در واقع قصهي فيلم اينه كه یک گروه بالهي نیویورکی سرگرم اجرای باله
دریاچهي قوی چایکوفسکی هست، و نينا (ناتالي پورتمن)، میخواهد هر دو نقش قوی سفید و قوی سیاه
را بازی کند، اما موانعی بر سر راهش هست که باید بر آنها غلبه کند از جمله
مادرش که به شدت مراقب اوست و آزادی عملش را سلب کرده، همین طور
دختری به نام لیلی که قرار است نقش قوی سیاه را بازی کند و رقیبش هم هست. بيشتر از خود قصه به نظرم، فيلم روي دنیای باله و سختیهای کار یک بالرین هم تاكيد داره که تماشاگر باله هرگز نمیتونه تصوری از آنها داشته باشد.
داستان رقص باله هم اينجا قصهي شاهزاده خانمی به نام اودت هست که
جادوگری طلسمش کرده و به شکل یک قوی سفید ملکه درآورده است. قوی
سفید هر شامگاه میتونه دوباره در قالب زنی زیبا ظاهر بشه و تنها راه
شکستن طلسم اینه که مرد خوش قلبی به او ابراز عشق کند. یک شب شاهزاده
جوانی به نام زیگفرید به کنار دریاچه میرود و شاهزاده خانم را میبیند و
عاشقش میشه، اما قبل از اینکه بتونه بهش ابراز عشق کنه، جادوگر
بدنهاد دخترش را به شکل اودت (قوی سیاه) درآورده تا شاهزاده را فریب دهد.
برگرديم به اسكار، به هرحال اونايي كه مثل من فيلم دوست هستن، حتما مراسم اسكار رو هم پيگيري ميكنند و اين مراسم براشون جالبه؛ مراسمي كه ديروز هشتادو سومين دورهي خودش رو سپري كرد، مجريهاي جوانتري داشت و براي دوستدارانش خاطره شد. خب از شما چه پنهون كه منم دوست دارم يه روز اين مراسم رو با اينهمه ستاره از نزديك ببينم. لحظات ناب و فراموش نشدني توي اين مراسم پرزرق و برق زياده و من هر سه تاش رو دوست دارم! منظورم ستارههاش، هيجانشون و زرق وبرقش! يه عكس خيلي زيبا از اسکار سال 1954 ديدم، كه توش اين هيجان و بيتابي رو براي انتخاب شدن و دريافت جايزه نشون ميده؛ "اودري هپبرن"
ستارهی تازهي در زمان خودش بود و 24 ساله بود كه به خاطر بازي در اولین فیلمش
Roman Holiday اسكار گرفت، به همراه مادر 67 سالهاش در انتظار باز شدن پاکت حاوی بهترین بازیگر زن نقش اول هستند.
و توي اين عكس ميتونيد شادي و رضايت خاطر اين هنرپيشه رو بعد از دريافت جايزه ببينيد. البته عكسالعمل همشون بعد از دريافت جايزه متفاوته، يكي نفسش بند مياد نميتونه حرف بزنه، يكي اينقدر گريه ميكنه كه نميتونه چيزي بگه، و ... و وقتي ناتالي با اون شكم گندهاش نفسش بند اومده بود و داشت از پدر و مادرش تشكر ميكرد، منم نميتونستم نفس بكشم و نگران بچهاش هم بودم!!! خلاصه كه به خير گذشت!!
از اين تيپ عكسها خيلي زيادن كه هر كدوم يه احساسي رو بيان ميكنه و ديدنش خيلي جالبه، ولي خوب دونه دونه بخوام اونها رو اينجا بذارم سخت و وقت گير هست، ضمن اينكه باعث ميشه صفحهي وبلاگ دير لود بشه، براي همين به همين چند عكس مجبورم اكتفا كنم. تا بعد.
براي بقيهي دوستان عزيزي كه اسكار رو نديدند يا نميدونن كه جوايز به چه كساني و چه فيلمهايي رسيده، در ادامه ي مطلب ليست بهترينهاي اسكال 2011 و كساني كه جايزه دريافت كردند رو ميذارم.